میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیله ی قهرش
دکمه ی بی رنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
میتوان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی مانده ی یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
میتوان باصورتک ها رخنه ی دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "
انتخاب شعرت عالیه. عاشق این شعر فروغم. مرسی که اینجا گذاشتیش
بیش از اینها ..آه.. آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
دردم نگفتنی است
سکوتم شنیدنی
عمریست من برای تو تحقیر میشوم
سلام خاله
سلام خاله جون
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت...
ایمان ما بستگی به چیزهایی داره که خدا بهمون میده
برای اولین بار سلام
ای کاش با همه ی این ها می شد اون خوشبحتی آخر رو دید اما حتی وقتی همشونم هستن بازم یک چیزی کمه !
از نظر قبلب تا الن داشتم بقیه پست هاتون رو می خوندم و نظر میذاشتم !
جالب بود ;)
ممنون ..